بعده تو / پارسیان / پارسا غلامی
بزا بباره بارون ؛ از چشمای خیسم
این تن سالم و نبین ؛ بری بعدت مریضم
از من و سازی که میخوند ؛ از این آدم بی جون بعدت چیزی نموند
از اونکه دلمو شیکوند و از حسی که پروند دیگه چیزی نموند
شبای سرد واسه این مرد بی تو نه عادی نشد
درد و غمِ نبودنت ؛ از دلش خالی نشد
بی تو یه شهر خالیه
درد من تنهاییه
بعده تو غم مونده پیشم
همیشه این حوالیه