تکست دمو:
تاریخ ثبت کرده اسم آنها......که شب تا صبح تلاش برا فتح نردبان ها
کردند.آنها پِیِ حفظ جان ها....اما زندگی عَلَیهِشان تا تَهِ داستان
مانده بودم منه مستو محتاج.....میان مار های موذیو میان خفاش.ها
مثل مردی که به چشم دید مرگ را.....مَرد مُرد خانواده پاشید.درجا
زندگی علیهِ من یه امرِ ناچیز.....مثاله زخمه کوچکی به روی خاطراتم
عُمر مَردمَم یه فصل داشت.پاییز....منم بهارو دیدم وقتی زندگیمو ساختم
به اجبار.شدم رهسپاره این سفر.....دوگانِگیه خیر و شر کوبید من رو هر طرف
به ظاهر آروم اما مثه مرواریدی تو صدف....که تحتِ فشار نورانی میشه برسه به هدف
میسازم از علاقه ی شدید به سختی صد قفس...خرابشون میکنمو آزاد میشم با هر نفسم
قَبر خود رو میکَنَم میگم که باشه هرچه هست....ولی به زندگی نمیدم رویِ رسیدن به مَرزَم
هی......میشم قهرمان قصه هام.....یه جَوّ عادلانه بین خیر و شر تو ذهنِ ماس
من روی کاغذ فاش میکنم تمامه حس رازو خونِ من میشه مُرَکَبه این مَردِ قصه ساز